ما ادما هممون خوبی ها رو دوست داریم.دلمون می خواد خوبی ها مال ما بشه و ما به هر نحوی شده مالک اونا بشیم.یکی از چیزهایی که دوست داریم ادمای خوبن اصولا به بعضی ادما علاقه داریم و دوست داریم با اونا باشیم.ولی خوب اینجا مشککلی که هست این که ما از اول نمی تونیم دقیق ادما رو بشناسیم ما اول به عنوان یه غریبه یه دورنمایی از اونا داریم و بعدش باهاشون صمیمی می شیم.مشکل من هم دقیقا همینجاست که ادما از دور خیلی خوب به نظر می رسن ادم فکر می کنه می گه چه خوبه این ادم و چه دلنشینیه ولی خوب وقتی نزدیک می شیم می بینیم نه همه به اون خوبی هم نیستن و اواز دهل شنیدن از دور خوش است.
من واقعا نمی فهمم چرا ادما با نقاب ظاهر می شن.همیشه به غریبه ها خودشون رو اونجور که دوست دارن باشن نشون می دن و نه اونجور که هستن.همیشه یه نفاب رو صورتشون دارن نقابی که نشون می ده خودشون نیستن ولی خوب چرا چرا تلاش نمی کنن اونطوری که دوست دارن باشن باشن تا مجبور نشن دیگه نقاب بزارن چرا به سمت راحتی می رن تا به سمت خوب بودن.
اصولا من خودم از خودم خیلی راضیم یعنی دقیقا همون چیزیم که دوست دارم باشم به خودم سختی نمی دم یعنی اگه کسی بخواد مثل من باشه براش سخته ولی من چون خودم از خودم لذت می برم سخت نیست برام زندگیم رو دوست دارم و خیلی خوش حالم که با بقیه فرق دارم حالا کسی دوست داشته باشه منو داشته باشه یا نه در ظاهر برام مهم نیست ولی خوب واقعا خوش حال می شم کسی مثل من باشه من دنبال یه همزادم یا همسان اصلا نمی دونم چی بهش می گن فقط دوست دارم یه نفر مثل خودم که همچیمون مثل هم باشه.
شنیدین می گن دوتا جوجه عاشق هم می شن تصمیم می گیرن با هم ازدواج کنن بزرگ که می شن می بینن جفتشون مرغن شاید داستان من دقیقا همینجوری نباشه ولی واقعا این داستان به واقعیت نزدیکه.اونم با ادم های نقاب دار.
پی نوشت:واقعا نمی دونم چکار کنم انقدر قاطی پاتی ننویسم خودمم نمی فهمم چی می شه.
تصمیم گرفتم روزام رو برنامه ریزی کنم دیگه نمی خوام اوقاتم تلف بشه نمی خوام تابستون که تموم شد بگم هی تابستونت رو چه شکلی گذروندی بعد بخندم بگم نه این سوال درست نیست باید بپرسی تابستونت رو چه شکلی توی اینترنت یا بطور مشخص تر توی فیسبوک گذروندی بعد هم بخندم بگم هیچی اینطرف اونطرف می گشتم ولی بعدش چی نه اونقدر که باید خوش گذروندم نه اونقدر که باید ازش سود بردم.
به دلیلی که بالا گفت سعی کردم روزمو برنامه ریزی کنم البته نه این که ساعت هامو به کارهام محدود کنم بلکه کارهام رو به ساعتای روزم تقسیم کردم یعنی مثلا نگفتم 2تا4 فلان کار رو می کنم بلکه گفتم من باید در طول روز دو ساعت رو صرف فلان کار کنم این خیلی هم بهتره.
اصل مطلب اینه که تصمیم گرفتم طی 2 ماه اینده از تابستون و در ادامه زندگیم اوقاتم رو به خوندن کتاب و حفظ شعر بکذرونم اگه تا اخر تابستون روزی بیست و دو،سه بیت شعر حفظ کنم 2 ماه دیگه می شه بیش از 1200تا که خیلی هم خوبه کتاب خوندنم کار همیشگیمه که البته بیشترش کردم.امیدوارم اینترنت بزاره من به کارام برسم چون وقتی ادم 2 دقیقه میاد سرش دبگه بلند شدنش دست خودش نیست.
امیدوارم توی این تصمیم موفق باشم.